سیاست ترامپ در قبال روسیه، قمار بزرگی است که با هدف مهار چین و بازتنظیم نظم جهانی انجام میشود، اما با هزینههایی سنگین همراه است. اعطای امتیازات گسترده به پوتین بدون تضمین تعهدات متقابل، مشروعیت این راهبرد را زیر سؤال برده است. تاریخ نشان میدهد که کرملین به تعهدات واشنگتن بیاعتماد است و هر توافقی […]
این گزارش با استناد به مطلبی از روزنامه وال استریت ژورنال می افزاید: سیاستهای دونالد ترامپ در برابر روسیه و اوکراین که بهتازگی ابعاد کامل آن روشن شده، نشاندهنده استراتژیای است که او را به یک مخاطره بزرگ سوق داده است. دونالد ترامپ بر این باور است که بازسازی روابط با روسیه کلید احیای جایگاه آمریکا در جهان است؛ اما این تلاش، هزینههای سنگینی به همراه داشته است که میتوان به از دست رفتن بخشی از اعتبار اخلاقی آمریکا، تضعیف روابط با متحدان قدیمی و نادیده گرفتن بخشهایی از قلمرو اوکراین اشاره کرد. در این میان، ولادیمیر پوتین نیز از این شرایط به نفع خود استفاده کرده و بهصراحت بهای این سیاستها را از آمریکا طلب میکند.
دونالد ترامپ نخستین رئیسجمهوری نیست که برای جلب رضایت مسکو، ملاحظات اخلاقی را کنار میگذارد. پیش از او، فرانکلین دلانو روزولت در واپسین ماههای جنگ جهانی دوم، با هدف تقویت جبهه علیه ژاپن به یالتا رفت و برای متقاعد کردن جوزف استالین به ورود به جنگ اقیانوس آرام تلاش کرد. همچنین، ریچارد نیکسون و هنری کیسینجر، در بحبوحه جنگ ویتنام و بحران اقتصادی ناشی از فروپاشی نظام برتون وودز، سیاست تنشزدایی را به لئونید برژنف پیشنهاد دادند و مسیر همکاری با شوروی را هموار کردند.
اینکه بخواهیم یا نخواهیم، ترامپ در حال پیریزی سومین توافق عمل گرایانه بزرگ میان مسکو و واشنگتن است. طرفداران او میگویند این امر بیسابقه نیست: توافق یالتا و سیاست تنشزدایی نیکسون نیز زمانی حقوق بشر را در برابر واقعگرایی سختگیرانه و بیرحم قربانی کردند. در نگاه تیم ترامپ، همپیمانی عمل گرایانه با روسیه، حتی اگر این توافق بر جنازهی خونین اوکراین شکل بگیرد، بخشی از یک راهبرد کلان برای بازتنظیم موازنهی قدرت در جهان است. این توافق بالقوه میتواند روسیه را از چین دور کرده و زمینهی همکاری مسکو در دستیابی به یک توافق جدی هستهای با ایران را فراهم کند.
شاید وسوسهانگیز باشد که این استراتژی را تنها از منظر اخلاقی نقد کنیم، اما این رویکرد چندان واقعبینانه نیست. هدف مهار قدرتگیری چین بدون گرفتار شدن در جنگی تمامعیار میان دو ابرقدرت، خود به نوعی آرمان اخلاقی بزرگ محسوب میشود. اگر سیاستهای ترامپ به توافقی جامع با روسیه بینجامد که زمینه را برای مدیریت روابط با چین در بلندمدت هموار کند، چه بسا تاریخنگاران آینده این رویکرد را تحسین کنند؛ حتی اگر امروز تحلیلگران آن را به باد انتقاد بگیرند.
پرسش اصلی این است که آیا این سیاست در عمل میتواند به نتایجی دست یابد که هزینههای سنگین اولیه آن را توجیه کند؟ چشمانداز به شدت پیچیده و متناقض است. ترامپ با شناسایی رسمی یک حوزه نفوذ برای پوتین در بخشهایی از اتحاد جماهیر شوروی سابق از جمله اوکراین، بلاروس، گرجستان و ارمنستان امتیازاتی به مسکو داده که اسلافش در قرن بیست و یکم هرگز به آن تن ندادند. علاوه بر این، بازگشت ترامپ به سیاست سکوت درباره حقوق بشر و کنار گذاشتن حمایت از دموکراسی، یادآور دوران تنشزدایی نیکسون است.
اگر هدف ترامپ ایجاد توافقی تاریخی با پوتین است، او راهکاری اغواکننده و تا حد زیادی یکطرفه را در پیش گرفته است. ارائه امتیازات گسترده بدون درخواست متقابل، پیامی از حسن نیت و تمایل به همکاری به مسکو میفرستد. اما مسئله اصلی این نیست که پوتین این امتیازات را قبول خواهد کرد؛ زیرا مسلماً هر آنچه که به او داده شود را میپذیرد. پرسش واقعی این است که پس از این توافق اولیه چه روی خواهد داد؟ آیا مسکو و واشنگتن به الزامات یک توافق بزرگ پایبند خواهند ماند؟ و مهمتر از آن، آیا این سطح از سخاوت سیاسی میتواند به اهداف استراتژیکی که ترامپ دنبال میکند منجر شود؟
نگاهی به گذشته نشان میدهد که تاریخ مشترک ایالات متحده و روسیه غالباً بر پایه تضادها و تناقضها بنا شده است. با اینکه ایالات متحده بهعنوان یک دموکراسی و روسیه بهعنوان یک حکومت اقتدارگرا معمولاً از ارزشهای بنیادین متفاوتی برخوردار بودند، اما برای دورههای طولانی توانستند روابط مسالمتآمیزی برقرار کنند. توسعهطلبی روسیه در آمریکای شمالی طی اوایل قرن نوزدهم موجب شد جیمز مونرو دکترین معروف خود را اعلام کند و موج شدید یهودستیزی در روسیه که صدها هزار نفر را به مهاجرت به آمریکا واداشت، اصطکاکها را افزایش داد. با این حال، در فاصله این دو رویداد، روابط دو طرف همچنان به قوت خود باقی ماند. در همین دوران، آمریکا حتی موفق شد آلاسکا را از روسیه خریداری کند.
در قرن بیستم، زمانی که ایالات متحده و روسیه به قدرتهای جهانی تبدیل شدند، دستیابی به توافقهای پایدار بسیار دشوارتر شد. پشیمانی هری ترومن از نتایج توافقهای یالتا به حدی بود که در بهار ۱۹۴۵ آن را علناً اعلام کرد. همچنین جیمی کارتر و رونالد ریگان با موفقیت کمپینهایی به راه انداختند که بیاخلاقیهای سیاستهای واقعگرایانه نیکسون و سیاست تنشزدایی را به چالش میکشیدند. با این پیشینه، کرملین هرگونه توافق احتمالی با ترامپ را صرفاً یک آتشبس موقت تلقی خواهد کرد، نه یک صلح دائمی. این واقعیت، ارزش هر توافقی را کاهش میدهد، چرا که مسکو حاضر به قبول محدودیتهای دائمی بر رفتار خود در برابر وعدههای ناپایدار و موقتی واشنگتن نیست.
از سوی دیگر، توافق با روسیه شاید در بلندمدت برای جنبش «اول آمریکا» هزینهبرتر از آن باشد که به نظر میرسد. اگر روسیه تصمیم بگیرد مفاد توافق را دقیقاً اجرا نکند؛ چیزی که کاملاً محتمل است، افکار عمومی ایالات متحده ممکن است همان واکنش شدیدی را نشان دهد که زمانی نسبت به شکست توافقهای یالتا رخ داد. حتی اگر این توافق بتواند قدرت آمریکا را به طور موقت احیا کند، همچنان ممکن است به افزایش فشارهای داخلی برای بازگشت به سیاست خارجی مبتنی بر اصول ایدئولوژیکتر منجر شود؛ همان مسیری که ایالات متحده پس از دورههای فورد، کارتر و ریگان پیمود.